خانه » دانلود رمان اجتماعی
خلاصه کتاب:
راجع به دختری به اسم مریان هست که توی شرایطی که هر دختری احتیاج به یک حامی و همدم داره درست همون موقع هست که مادرش و بر اثر بیماری سرطان از دست میده شرایط خانوادگی که هر روز بهش فشار میاره و اون رو… مسیح، برادر دوست مریان، که عاشق شغل و رشته اش بوده اما به دلایلی باید با شغلی که سال ها براش زحمت کشیده خداحافظی کنه و… و شخصیت میانی داستان یعنی (رها) به دلایلی زندگی خودش رو برای مریان تعریف میکنه…
خلاصه کتاب:
یکبار وقتی تو بی هوشی بهم دست زد دلم رو شکست، یکبار وقتی سر سفره عقد بود و بهم گفت چاره ای ندارم، باهام راه بیا…. اما من صبر نکردم برای بار سوم دلم رو بشکنه… من پناه بردم به دنیای تاریک تنها مردی که حرف هام رو باور داشت… مردی که خودش راز های سیاه زیادی داشت… هومن…
خلاصه کتاب:
مرد من قصه ی ازدواج دو فرهنگ با عقاید مختلفه داستان از زبان سوم شخص روایت میشه تا تمام جزئیات و حالات توصیف بشه اینکه این دو نفر با این همه تناقض می توانند با هم ادامه بدن یا اینکه هر کدام سر از زندگیه قبلیشون در میارن رو باید خودتون بخونین…
خلاصه کتاب:
آیه دختری جوان که همسرش درست شب عروسی باعث قتل میشه و برای رهایی محبور به طلاق آیه و ازدواج با شخصی دیگر میشه و آیه برای انتقام زندگی خودش و بهترین دوسش پا توی شرکت کسی میذاره که باعث بدبختی آیه و بهترین دوستش هست… اون شخص کسی نیست جز «آیهان حکمت» مردی مغرور و خودخواه که…
رمان آیه و عالیجناب
صدای هدفون رو بیشتر کردم چشم های خسته از گریه ام رو بستم. چند ساعتی میشد به خونه برگشته بودیم سکوت عجیب و تلخی حاکم شده بود حتی از جانب آوا که برخلاف همیشه که بخاطر تصمیم های سرسری ام بهم غر میزد حالا ساکت بود. شاید بهم حق میداد. صدای خواننده افکارم رو پاره کرد و بغض به گلوم چنگ انداخت. «کجایی کجایی دل سادم؟ ببین من به چه روزی افتادم ببین زندگیمو…. کجا یه شب حس خوشحالی؟ شدم شکل یه حسرت خالی ببین زندگیمو مثل کشتی کف اقیانوس انگار از چشم همه پنهونم…»
اشک هام بی صدا روی گونه ام سر خورد جای قلبم رو خالی خالی حس می کردم یه جوری که انگار از اول قلبی نداشتم حس تلخی که تموم وجودم رو گرفته بود. با حس باز شدن در سر چرخوندم با ورود بابا بسرعت اشک هام رو با پشت دست پاک کردم هدفون رو در آوردم و روی تخت نشستم. _بابا.. بی صدا وارد شد با قدم های آروم جلو اومد دلم آتیش گرفت از دیدن چهره ی غم گرفته و کمر خم شده اش.. آیهان مائده خدا هر دوتون رو لعنت کنه من رو هم بیشتر که گول شما رو خوردم. کنارم رو تخت نشست هدفون توی دستم رو گرفت.
صدای آهنگ انقدر بلند بود که از بیرون هم شنیده میشد. لبخند تلخی زد آهنگ رو قطع کرد و گفت: وقتی سامان زنگ زد و بهم گفت خودم رو برسونم کلانتری… فکر کردم که خودش با کسی دعواش شد با اینکه تعجب کردم که چرا جای اینکه زنگ بزنه به پدر خودش به من زنگ زد
خلاصه کتاب:
قصهی ماهورا و یک دختر موفق در کارش هست. حیطهی کاری خودش را دارد و اخر هفته هایش را کنار رعنا و میعاد میگذراند. تا اینکه میعاد برای یک قرار کاری و برای دو روز می رود. اما بعد از دو روز و حتی یک هفته برنمیگردد. همین بیخبری از میعاد باعث میشود ماهورا از کارهای میعاد سر در بیاورد و پای رفت و آمد کسی که همیشه از او دور بود، به حریم زندگی ماهورا باز شود...
خلاصه کتاب:
طلا رو تو بغلم جابجا کردم ، گرمش بود و مدام گریه می کرد، سرم خیلی درد می کرد هر طرف رو نگاه می کردم عذاب اور بود ، امیر سام سرشو بلند کرد و دید طلا همینطور بی وقفه داره گریه می کنه اومد طرفم و گفت : چرا ارومش نمی کنی؟ هوا گرمه ، گرمشه شاید شیر می خواد، شیر بهش دادی؟ اره. بده من برم بدم به مادرم به فرح خانوم نگاه کردم سرد به جمعیت چشم دوخته بود…
خلاصه کتاب:
داستان درباره ی دو دوست خیلی صمیمی هست که گرفتار سرابی میشن که بهش میگن عشق… هر دو لطمه می بینند… ولی یکیشون از اون یکی خیلی بیشتر.... شاید آینده ی خوبی در انتظار یه دوست باشه...
خلاصه کتاب:
یاس ادیب برای جلوگیری از فاش نشدن بزرگترین راز زندگیاش تن به یک ازدواج اجباری با پاشا زرین میدهد که در نخستین شب زندگی مشترکشان شاهد رفتارها عجیبتری از پاشا میشود! در واقع به نظر میرسد پاشا زرین از آزار دادن زنها لذت میبرد!
خلاصه کتاب:
سدنا بخاطر مشکلات مالی خانواده و محدودیت ها عاشق پسری خوشگذرون میشه و اون پسر رو بت خود می دونه ولی با رها کردن اون پسر، سدنا برای ترس از حرف های بقیه کاری میکنه که شاید بخشودنی نباشه...
خلاصه کتاب:
زنی مطلقه که بعد از یک نامزدی کوتاه مدت و نافرجام درگیر روزمرگی های زندگی و مشکلات ناشی از طلاقش می شود، تا اینکه دل در گرو پسری می دهد که عشق را دوباره برای تار و پود زندگی او به ارمغان می آورد…