خلاصه کتاب:
رمان سرگذشت دو خانوادهست که هر کدام دارای جوانهای پرشر و شور هستند. طوبا و ترلان دو خواهری هستند که دارای دختران و پسرانی به نام سارا، «فرانک، ستاره، فرزاد و شهرزاد هستند. شهرزاد در شهری دیگر مشغول به تحصیل است. این جوانان با شورجوانی موجب خرسندی خانواده هستند. هرکدام از این جوانان خواسته یا ناخواسته درگیر زندگی میشوند و در این میان سارا به خواسته پدر به خواستگار خود معین جواب مثبت میدهد، زیرا پدرش به پدر معین مقروض است. سارا خود را قربانی خانواده میکند و سالها بدبختی را تحمّل میکند…
خلاصه کتاب:
همه چیز، سیاهی است و سیاهی… به جایی رسیدهای که نه جلوی پایت را، نه پیش رویت را، نه پشت سرت را و نه خودت را میبینی. گام پَسینت میرسد به پوچی و زمین پشت سرت هم… پر از هیچ… پلی نمانده که خرابش نکرده باشی! آدمی نمانده که پسش نزده باشی! و اینجاست که او میآید… هنگامی که من ماندهام و خودم و یک کولهبار درد و تنهایی! من ماندهام و روحی درهم شکسته و روانی از هم پاشیده… و اوست که دم مسیحاییاش، مرا زنده میکند.مردی از تبار گریگور با گذشتهای تاریک…
خلاصه کتاب:
برکــه دختر زیبا و شیطونی که برای کمک به شرکت پدرش که در استانه ورشکستگیه صیغه بزرگتری رقیب پدرش “میلاد ” مردی متعصب و غیرتی میشه وشرط می بنده میتونه اونو عاشق خودش کنه اما با کاری که میلاد می کنه…
خلاصه کتاب:
آرمان با وضع مالی بدی که دارد همه تلاشش را برای پس گرفتن خواهرش پریماه، از پدر بد سرپرستش میکند، اما درست وقتی موفق به برگرداندن خواهرش میشود که متوجه رابطهی پنهانی پریماه با صمیمیترین رفیقش مهرداد میشود! پریماه از ترس بیآبرویی خانه را سالها ترک میکند و اینبار مهرداد و آرمان در شرایط بدتری او را پیدا میکنند… و آیا عشق میتواند او را از مسیر کج برگرداند؟
خلاصه کتاب:
نازگل و مادرش طناز با اختلاف سنی چهارده سال به همراه بی بی زندگی می کنند… طناز برای اینکه سالن آرایشگاهش رو بزرگتر کنه باید نقل مکان کنه که در این جابه جایی با مردی برخورد می کنه که زیادی آشناست…
خلاصه کتاب:
اسارت زیباست… اگر در بند جثه عشق باشی… اسارت زیباست… اگر در بند دل یار باشی… اسارات زیباست… اگه دل و جثه رو به اسارت دچار کنی… داستان دو خواهر دوقلو… که اسیر دوبرادر عجیب و قدرتمند میشن…
خلاصه کتاب:
میم مثل مادر داستان اشتباهات و خودخواهی آدم هاست خودخواهی هایی که موجب نابود شدنِ زندگی چندین نفر میشه… یه زندگی بیست و چند ساله، با باورهای بیست و چند ساله در عرض یه روز نابود میشه و این، یه فاجعهی بزرگه…! امیرعلی و یاشار، شاید دو سر اصلی این داستان باشن که زندگیشون طی اتفاقاتی به هم گره میخوره. اما چطور؟!
خلاصه کتاب:
داستان زندگی دختری مستقل و مغرور است که برای خون خواهی و انتقام مرگ مادرش وارد شرکت تیموری می شود، برای نابود کردن اسکندر تیموری و برخلاف تصورش رییس آنجا یک مرد میانسال نیست، مرد جذاب و غیرتی داستانمان، معراج مسبب همه اتفاقات گذشته انجاست، پسر اسکندر تیموری، پسر قاتل مادر آرام…
خلاصه کتاب:
آنچنان ازدحام و همهمه ای سالن دادگاه را فرا گرفته بود که انسان را به شگفتی وامیداشت. افرادی که در بیرون بی صبرانه انتظار کشیده بودند اکنون پس از ورود سعی داشتند در ردیف های جلو جای مناسبی را در اختیار داشته باشند. من هنگامی که وارد سالن شدم اکثر صندلی ها اشغال شده بود. این جنجالی ترین و پر سر و صداترین محاکمه ی سال بود که در تاریخ ایران در نوع خود بی نظیر و عجیب می نمود...
خلاصه کتاب:
انتخاب شغل سایه، دختر امروزی و طبق مد روزِ ستاره و یاسر، رانندگی است! نه از سر احتیاج، از روی آرمانگرایی! حتی مخالفتهای پدر و مادرش و مانی، پسر داییاش، هم خیلی رویش تاثیر ندارد! روزی از همان روزها پشت فرمان ماشینش کشیک مهد کودکی را میدهد که رادین آن جاست و کمکم پایش را به زندگی خانوادهی شریف باز میکند! راننده خصوصی رادین، پسر بابک شریف میشود، بابک، یا به قول رادین، باباکی که خودش به اندازهی کافی گذشتهاش مجهول است و نمیخواهد سرگرمی و دلگرمی جدیدی در زندگیاش داشته باشد! این خواست اوست، اما خواست سایه چیز دیگری است…