ایران رمان
دانلود رمان رایگان pdf
دانلود رمان رخ زبرجد سیلوا

خلاصه کتاب: همه چیز، سیاهی است و سیاهی… به جایی رسیده‌ای که نه جلوی پایت را، نه پیش رویت را، نه پشت سرت را و نه خودت را می‌بینی. گام پَسینت می‌رسد به پوچی و زمین پشت سرت هم… پر از هیچ… پلی نمانده که خرابش نکرده باشی! آدمی نمانده که پسش نزده باشی! و اینجاست که او می‌آید… هنگامی که من مانده‌ام و خودم و یک کوله‌بار درد و تنهایی! من مانده‌ام و روحی درهم شکسته و روانی از هم پاشیده… و اوست که دم مسیحایی‌اش، مرا زنده می‌کند.مردی از تبار گریگور با گذشته‌ای تاریک…

موضوعات
درباره سایت
توضیح کوتاه درباره سایت
آخرین نظرات
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ایران رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.