خلاصه کتاب:
دا، خاطرات سیده زهرا حسینی از جنگ تحمیلی و اوضاع خرمشهر در روزهای آغازین جنگ است. دختری هفده ساله که با شروع جنگ در روز اول مهر سال پنجاه و نه زندگی اش دگرگون می شود. دا، در گویش محلی به معنی مادر است و خانم حسینی با انتخاب این عنوان خواسته رنج، اندوه، تلاش و مقاومت مادران ایرانی را یادآور شود. سیده زهرا حسینی یک کرد ایرانی است که پدر و مادرش پیش از ولادت او در عراق زندگی میکردند و او در سال ١٣۴٢ در انجا به دنیا امده…
خلاصه کتاب:
نونای داستان ما منزویه خجالتیه مادرش و عموش به دلایلی خیلی مراقبشن تا اینکه یه روز اتفاقاتی میفته و متوجه حقایقی میشه متوجه میشه که دنیا اون چیزی که باید باشه نیست همه این داستانا در برابر ورود یه محافظ به زندگیش هیچه انگار، حامی محافظی قوی نترس و خود رای و البته عاشق. به جن و پری اعتقاد داری؟ به اهریمن چطور؟ اصلا میتونی از یه محافظ عاشق بگذری؟
خلاصه کتاب:
پسری عیاش و خوشگذرون که با دوستش آمریکا زندگی میکنه و با وجود پولهایی که ماهیانه پدرش براش واریز میکنه بدون هیچ زحمتی به تفریحا ت مختلفش میرسه تا اینکه مجبور میشه به ایران برگرده… و دختری که از بچگی کار کرده تا خواهرش در آرامش زندگی کنه. آشنایی این ها شروع یک قصه اس… ی قصهی پر پیچ و خمی که قراره یک داستان جدید لابلای زندگی دو شخصیت، با دو سطح اجتماعی متفاوت باشه پسری از تبار ثروت و عیاشی و دختری از تبار فقر و سختکوشی… قراره گاهی بخندیم، گاهی اشک بریزیم… و در کنارش شاید بتونیم خیلی چیزها یاد بگیریم.
خلاصه کتاب:
این رمان در مورد بهراد پسری که پس از سال ها دوری از وطن به ایران برمیگرده با وجود اختلافاتی که با پدرش داره مجبور میشه چند روزی مهمون خونه پدرش بشه، زن پدرش شهین دنبال اینکه خواهرزاده اش ساناز، با بهراد ازدواج کنه تا ارث کلانی که به بهراد میرسه تحت نظر خودش باشه اما بهراد با رفت و آمد به خونه مادربزرگش دلداده پرستار خاتون ک هم بازی بچگیش هم بوده میشه ولی...
خلاصه کتاب:
داستان دختریه ک بخاطر اطرافیانش از خودش گذشته و به تنهایی پرستاری مادر زمین گیر و مریضش رو به مدته ده سال به دوش می کشه و در این مدت ارتباطش به کل با دنیای بیرون رو قطع می کنه و از دوستان و دانشگاه و علاقه مندی هاش دست می کشه! ولی با مرگ ناگهانی مادرش وارد مرحله جدیدی میشه، و کسانی از گذشته با کلی نقاط مبهم…
خلاصه کتاب:
گیسو دختری از پایه فقر جامعه است. او برای گذراندن زندگی و خرج خود و خواهرانش به ناچار دست به دزدی زده! در این حین از سرگرد “نیاوش شمس، دزدی کرده و گرفتار می شود سرگرد “نیاوش شمس، مَردی جدی،خشن،خودخواه است که در مقابل بخشیدن ِ گیسو از او کمک می خواهد! البتـــه کینه ای قدیمی هم وجود دارد که نیاوش را وسوسه به نگاه داشتن گیسو در کنار خود می کند و فکر انتقام را در سَرش می پروراند!
خلاصه کتاب:
خمیازه ای کشید و دست برد و پنجره را باز کرد. باد خنکی میان موهایش پیچید. نگاهش دور تا دور حیاط خانه چرخید. حیاط خانه مثل همیش تمیز بود و نم روی موزاییک های کف نشان می داد تازه شسته شده. شیلنگ اب مرتب و جمع شده پشت شیرآب قرار داشت و جارو خاک اندازی چسبیده به دیوار بود. با غچهی کوچک حیاط مثل همیشه سبز بود و عطر ریحان و نعنایش هم از همین فاصله به مشام می رسید. با دیدن چهارپایه ی نزدیک درخت شاه توت حدس زد نیما باز هم نتوانسته به وسوسه ی چیدن شاه توت های رسیده غلبه کند…
خلاصه کتاب:
داستان در مورد دختریه به اسم بهار که پسرعموش مهیار بهش دست درازی میکنه و از طرفی هم نامزدش شب نامزدی بهش انگ خیانت میزنه و فیلم هایی به خانوادش نشون میدن که همش فتوشاپ بوده فقط برای این که با یه دختر دیگه اشنا شده بوده و میخواست بهار رو از سر خودش باز کنه…