ایران رمان
دانلود رمان رایگان pdf
دانلود رمان هایکا  الن الن بوذرجمهری

خلاصه کتاب: گفته بودم بهت حاجی! گفته بودم پسرت بیماری لاعلاج داره نکن دختررو عقدش نکن.. خوب شد؟ پسرت رفت سینه قبرستون و دختر مردم شد بیوه! حاجی که تا آن لحظه سکوت کرده با حرف سبحان از جایش بلند شد و رو به روی پسرکش ایستاد..خودم کم درد دارم که با این حرفات مرهم میزاری روش؟دستش را روی قفسه سینه اش می‌گذارد و کمی به عقب می‌رود..قلبم مچاله شده از پر پر شدن ناصرم..چه می‌دونستم شب عقدش دسته گلم از دست میره؟

موضوعات
درباره سایت
توضیح کوتاه درباره سایت
آخرین نظرات
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ایران رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.