دانلود رمان قصه عشقت را تمام کن از شهره احیایی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
شیرین در کارگاه تولید پوشاک مردانه نسیم کار میکنه، اقای صوفی صاحب کارگاه بخاطر بیماری همسرش مدیریت کارگاه رو به پسرخالش اقای دادرس میسپره، یه شب نسیم متوجه رفتارهای مشکوک اقای دادرس میشه و در کمین میایسته تا از ماجرا سر دربیاره ک…
خلاصه رمان قصه عشقت را تمام کن
تنم را می چسبانم به لبه ی تراس و چشم هایم می دود، روی پیاده رو ومردمی که در رفت وآمد هستند. هوا خنک شده است ولی نه آن طور که انتظار می رود از پاییزی که می گویند سرآغاز تر سالی ایران زمین است. نگاهم تا آسمان خاکستری بالا می رود .نه خیر! یک هفته است نوید باران را داده اند وانگار نه انگار! این تهران قرار نیست بارانی شود و نم پاییزی اش هوش از سرمان ببرد. سینه ام را خالی از نفس عمیقم می کنم و زمزمه سر می دهم: -آی تهران… آی تهران رنگ آبیت پیدا نیست!
به شعرِ من در بیاری ام می خندم، بیچاره شاعر این بیت! اگر بفهمد چه دستی درقالب شعرش برده ام، دانه دانه موهایم را می کشد. دست می برم و برگ های گل ناز را لمس می کنم. ناگهان صدای کمانچه ای قلبم را می شنوم و با درد چشم می بندم، پی در پی اکسیژن به ریه هایم می رسانم تا کمی این آوای غمگین تمام شود. لعنت به هرچیزی که مرا به یاد تو بیاندازد. ترجیح می دهم، داخل شوم وهمان گوشه ی عزلت خودم نشینم و به چنگ دلم گوش کنم.
صدای تلق وتلق از آشپزخانه به گوش می رسد و می دانم مادر در حال تدارک نهار است برای اهل منزل! سرکی می کشم و هیکل ظریفش را می بینم. -مامان! بر می گردد و لبخند پر مهری می زند. -شیرین! قرار بود بری گل ها رو آب بدی یه ساعته رو تراس چکار می کنی؟ نزدیک تر می روم و کنارش می ایستم و ملاقه را از دستش می گیرم. -هیچی به آسمون و زمین و مردم نگاه می کردم. راه کج می کند و به سمتِ یخچال می رود. -امشب رامین اینا میان اینجا! اگر، یه وقت حرفی یا چیزی گفت تو جوابشو نده…