خلاصه کتاب:
داستانی ازشخصیت ھا و روابط و ماجراھای پیچیده ست که زنجیر وار به ھم متصلن. نمی خوام در مورد خود داستان توضیح دیگه ای بدم اما در مورد اسم رمان باید بگم آفتاب بر حوت یه اصطلاح محلی در گیلانه و به یک بازه ی زمانی خاص گفته می شه. در واقع زمان قدیم بعد از چله ی بزرگ و کوچک به مدت باقی مانده تا عید که ھمون ماه اسفند بوده آفتاب برحوت* می گفتن که اشاره به بهتر شدن آب و ھوا و آمدن عید و نوید روزھای خوب داره. *حوت یا ھمان ماھی نماد ماه اسفند ھست. پایان خوش
خلاصه کتاب:
آنیدا با گذشته ای عجیب و پر رمز و راز، برای عملی کردن نقشه های پدرش که رئیس یک باند قدرتمند و خلاف است، وارد شرکت زرگران میشود، آنجا با ویهان آشنا و طی اتفاقات و ماجراهای زیادی بهم علاقمند شده اما موانع زیادی برای رسیدن آن ها بهم وجود دارد مانند پدر آنیدا و …
خلاصه کتاب:
الهه دختری که به دور از خانواده در تهران تنها زندگی می کند، پس از قبولی در دانشگاه در مقطع کارشناسی ارشد رشته ی روانشناسی ، از محل کارش استعفا می دهد و به دنبال کاری ساده تر راهی خانه ای می شود برای پرستاری از زنی بیمار و پرخاشگر. الهه در حین نگه داری و مراقبت از زن ، برای پسرش پنجره ای می شود رو به خدا … خدایی که مرد جوان سالهاست از او دوری کرده و قبولش ندارد…
خلاصه کتاب:
“اوه پناه بر خدا! من هیچ وقت چیزی درباره ی عشق و این گونه مزخرفات سرم نمی شود! در داستان های رمانتیک معمولا دخترها این احساس را با خیره شدن و سرخ شدن و غش و ضعف کردن و لاغر شدن و رفتار کردن مثل احمق ها، نشان می دهند، حالا ‘مگ’ هیچکدام از این کارها را نمی کند. او مثل یک موجود عاقل خوب می خورد و خوب می خوابد و موقعی هم که درباره ی ‘بروک’ حرف میزنم، توی چشم من نگاه می کند….
خلاصه کتاب:
در مورد دختری به اسم بهانه که مدرس زبان در آموزشگاه هستش و به طور اتفاقی مترجم یک شرکت میشه و با مردی به اسم سپهبد شمسایی آشنا میشه و همین آشناییت باعث اتفاقاتی در زندگی بهانه میشه و ….
خلاصه کتاب:
دختری به اسم ایرن برای نجات مادرش وارد خونه ی شش پسر می شه که متوجه می شه اونا خون آشامن. زندگی اون کاملا دگرگون می شه و حقایق و راز های زندگیش کم کم فاش می شن و این باعث می شه که…
خلاصه کتاب:
ت، مثل تارا… دختری از تبار غم و غصه… دختری سرد، اما عاشق… دختری زخم خورده، به دنبال التیام… یک شب، یک حسادت، یک زیاده روی… یک خواهر، یک کینه، یک تاوان… دو مرد… یکی از تبار پاییز، سرد و سست عنصر… و دیگری از تبار تابستان، گرم و سوزان… چه میگذرد میان این چهار انسان دراین داستان؟
خلاصه کتاب:
خدا گل های انار را آفرید. دست نوازشی بر سرشان کشید و گفت: سوار بال فرشته ها بشوید. آن هایی که دور ترند مقصدشان بهشت است و این ها که نزدیکتر مقصدشان زمین. فرشته ها بال هایشان را باز کرده و منتظر بودند. گل انار سر به هوا بود. خوب گوش نکرد و رفت و بر بال فرشته ای نشست. فرشته گل انار را آورد و روی درختی در باغی روستایی نشاند. گل انار از فرشته پرسید: کی می رسیم؟
خلاصه کتاب:
رمان شب بی پایان، شب بی پایان در یخ پهنه های قطب شمال میگذرد. مردانی که به ماموریتی علمی به سرزمین برف و یخبندان و سرما و کولاک فرستاده شده اند پس از سقوط یک هواپیمای مسافربری در میابند که بر خطرهایی که تاکنون می شناخته اند خطر تازه ای افزوده شده است.
خلاصه کتاب:
گیسو دختری که دو سال سخت و پر از ناراحتی رو گذرونده برای ادامه تحصیل از مشهد به تهران میاد..تا هم از فضای خونه فاصله بگیره و هم به نوعی خود حقیقی خودش و پیدا کنه… وجهی از شخصیتش که به خاطر روز های گذشته ازش فاصله گرفته و شاید حتی کاملا باهاش غریبه است….